شاعر : ناشناس نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل
شد اسیـرغـل وزنجـیرتنِ بـیـمارش سوختم یکسره ازغربت وحالِ زارش چـقدر خـواند دعـا تا که پدربرگـردد رفت دلـتـنگِ پدر!تازه نشد دیـدارش
داشت عادت بهاذانِ علی اکـبرامّا... بیبرادر شده بود و غم دل شد یارش
تا درآغوش گرفـتش کمی آرام شد و شـد رقـیـه رمـقِ هـرنـفـسِ تـبـدارش او علی بود و همین داغ برایش بس بوداینکه عـمّه سـرِبـازار رسـیده کارش لرزه افتاد به پایش!چه چراغان شده بوددورِ دروازۂ ساعات و درودیوارش
مانده هرثـانیه درخاطرِ ویـرانۀ شام چشمِ گریان شدۂ تا به سحـر بیدارش!